اخوان المسلمین مصر دوباره قدرت بگیرد<**ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » fake ( پنج شنبه 87/10/12 :: ساعت 1:36 صبح )
زجاد های خطر بوی یال می اید
کسی ز ان سوی مرز محال می اید
صدای کیست ؟خدایا , درست می شنوم ؟
دوباره بوی صدای بلال می اید
مشام جنگل آتش گرفته می سوزد
که بوی سوختن از یک نهال می اید
ز بس فرشته به تشییع لاله امد و رفت
صدای مبهم برخورد بال می اید
مپرس از دل خود :لاله ها چرا رفتند
که بوی کافری از این سوال می اید
بیا و راست بگو ,چیست مذهبت ای عشق
که خون لاله به چشمت حلال می اید ؟
به لحظه لحظه این روز های سرخ قسم
که بوی سبز ترین فصل سال می اید
صهیونیست ها هم به عده ای اشخاص با ائین یهود اطلاق نمی شود که بسیاری از مسیحیان و پیروان دیگر مذاهب و حتی مسلمان نماها را در بر می گیرد و بلاخره اندیشه صهیونیستی به صد یا دویست سال گذشته بر نمی گردد و بنیان گذار این شیوه و ائین ,تئودور هرتصل شناخته نمی شود ,که صهیونیست ها ,یهودیانی هستند که در سال های بسیار دور وجود داشته اند وبا ارزوی استیلا بر کل جهان , و اعتقاد به برتری قومی و نژادی از دنیا رخت بر بسته اند .
زلیلایی شنیدم یا علی گفت
به مجنونی رسیدم یا علی گفت
چه سری در اساس کائنات است
به عالم هر که دیدم یا علی گفت
نسیمی غنچه ای را باز می کرد
به گوش غنچه کم کم یا علی گفت
وفاداری اصول عاشقان است
که جان را داد میثم یا علی گفت
علی را ضربتی کاری نمی شد
گمانم ابن ملجم یا علی گفت
مگر خیبر ز جایش کنده می شد
یقین انجا علی هم یه علی گفت
تعداد مجروحین بالا رفته بود .فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید گفت :سریع بی سیم بزن عقب .بگو یک امبولانس بفرستد مجروحین را ببرد!
شستی گوشی بی سیم را فشار دادم .به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقی ها از خواسته مان سر در نیاورند پشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم.
گفتم :( حیدر,حیدر, رشید) چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد:-رشید به گوشم.
-رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز چیه؟
-شما کی هستید پس رشید کجاست؟
-رشید چهار چرخش رفت هوا. من در خدمتم.
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
-برگه کد دیگه چیه ؟بگو ببینم چی می خوای؟
دیدم عجب گرفتاری شدم. از یک طرف باید با رمز حرف می زدم ازطرف دیگه با یک آدم شوت طرف بودم.
· رشید جان از همان ها که چرخ دارند!
· -چه می گویی؟درست حرف بزن ببینم چی می خواهی؟
· - بابا از همان هایی که سفیده.
· -هه هه نکنه ترب می خواهی؟
· -بی مزه!بابا از همهن ها که روی سقفش یک چراغ قرمز داره .
· -د لا مصب زودتر بگو که امبولانس می خواهی!
· کارد می زدند خونم در نمیامد !هر چی بد و بی راه بود به آدم پشت بی سیم گفتم.
رفاقت به سبک تانک -ص 55
بار دیگر شاسی گوشی بی سیم را فشار داد و گفت:((صولت,صولت,یاسر))چند عراقی نزدیک میشدند به سویشان شلیک کرد.عراقی ها گرد و خاک کردند و فرار کردند ._صولت به گوشم !صولت جان دشمن خیلی نزدیک شده .دیگر نمی توانیم از خجالت شان در بیاییم,چه کار کنیم؟
_ یاسر جان مقاومت کنید.
_ چی چی را مقاومت کنید .فقط من مانده ام ودو سه مجروح . پس نیروهای کمکی چی شد؟
_یاسر جان صبر داشته باش خداوند با صابران است!
بی سیم چی دوباره شلیک کرد ودر گوشی بی سیم گفت:((بابا چرا روزه می خوانی ؟همه را زدند ,کشتند, حالا دارند میایند سراغ ما))چند بار با فرمانده پیام رد و بدل کرد اما جوابی نگرفت. اخر سر نعره زد :((در به در بی معرفت .
د لامصب اگر حرف مرا باور نمی کنی میخواهی گوشی را بدهم با خودشان حرف بزنی ؟اگر عربی بلدی بسم الله...؟
از ان سو صدای خنده شنید وبعد :((برادر نام شما در تاریخ ثبت می شود . شما جاودانه شدید!))
بی سیم چی سلاحش را که گلوله نداشت انداخت زمین .چند عراقی مسلح به سویش می امدند .
در گوشی بی سیم چی گفت :((باشد ما که جاودانه شدیم .فقط دعا کن از اسارت بر نگردم .کاری می کنم که تو مسابقات عقب مانده های ذهنی شرکت کنی))
دوباره از ان سوی بی سیم خنده شنید .خودش هم خنده اش گرفت .عراقی ها هم اسیرش کردند !
رفاقت به سبک تانک _ص 104
بار دیگر شاسی گوشی بی سیم را فشار داد و گفت:((صولت,صولت,یاسر))چند عراقی نزدیک میشدند به سویشان شلیک کرد.عراقی ها گرد و خاک کردند و فرار کردند ._صولت به گوشم !صولت جان دشمن خیلی نزدیک شده .دیگر نمی توانیم از خجالت شان در بیاییم,چه کار کنیم؟
_ یاسر جان مقاومت کنید.
_ چی چی را مقاومت کنید .فقط من مانده ام ودو سه مجروح . پس نیروهای کمکی چی شد؟
_یاسر جان صبر داشته باش خداوند با صابران است!
بی سیم چی دوباره شلیک کرد ودر گوشی بی سیم گفت:((بابا چرا روزه می خوانی ؟همه را زدند ,کشتند, حالا دارند میایند سراغ ما))چند بار با فرمانده پیام رد و بدل کرد اما جوابی نگرفت. اخر سر نعره زد :((در به در بی معرفت .
د لامصب اگر حرف مرا باور نمی کنی میخواهی گوشی را بدهم با خودشان حرف بزنی ؟اگر عربی بلدی بسم الله...؟
از ان سو صدای خنده شنید وبعد :((برادر نام شما در تاریخ ثبت می شود . شما جاودانه شدید!))
بی سیم چی سلاحش را که گلوله نداشت انداخت زمین .چند عراقی مسلح به سویش می امدند .
در گوشی بی سیم چی گفت :((باشد ما که جاودانه شدیم .فقط دعا کن از اسارت بر نگردم .کاری می کنم که تو مسابقات عقب مانده های ذهنی شرکت کنی))
دوباره از ان سوی بی سیم خنده شنید .خودش هم خنده اش گرفت .عراقی ها هم اسیرش کردند !
رفاقت به سبک تانک _ص 104
(پیامبر اکرم)
بعضی که خود را خیلی زیرک و رند معرفی می کنند گاه بهجای یک ظرف چند ظرف می آورند یعنی به جای یک همسر دو یا چند همسر اختیار می کنندانهم به گمان ارامش وراحتی بیشتر !
ولی خداوند زیرک تر از انهاست و برای کسی که دو همسر دارد نیمی از ارامش را در یک همسر و نیم دیگر را در همسر دیگر قرار می دهد وحال شما خود بگو یک کاسه بودن بهتر است یا چند کاسه بودن!
آیا به زحمتش می ارزد؟
(محمد رضا رنجبر)
از خوشبختی مرد داشتن همسر شایسته است
پیامبر اکرم
بعضی که خود را خیلی زیرک و رند معرفی می کنند گاه به جای یک ظرف چند ظرف می آورند یعنی به جای یک همسر دو یا چند همسر اختیار می کنندانهم به گمان ارامش وراحتی بیشتر !
ولی خداوند زیرک تر از انهاست و برای کسی که دو همسر دارد نیمی از ارامش را در یک همسر و نیم دیگر را در همسر دیگر قرار می دهد وحال شما خود بگو یک کاسه بودن بهتر است یا چند کاسه بودن!
آیا به زحمتش می ارزد؟
(محمد رضا رنجبر)
هیچ کس حرفی نمی زد و سکوت سنگینیفضا را پر کرده بود که ناگهان غلامعباس که پسری شاد وسر حال بود از جایش بلند شد وچراغ سنگررا
خاموش کرد همه جا در تاریکی فرو رفت .
همه مات و حیران این کار او شدند و فکر می کردند یک شوخی دیگر در راه است.
اما او بعد از چند لحظه با صدایی بغض الود گفت:گروهان ویژه یعنی گروهان
100درصد شهید .
حالا هر کسی که می خواهد بماند وهر کس می خواهد برود.
بعد از این کلام او که تداعی کننده شب عاشورا بود ,بناگاه گریه
شوق بچه ها بلند شد .گریه ای از سر سوز و گداز این یعنی ما می خواهیم در گروهان ویژه باشیم .فردا عملیات که شروع شد او پیشاپیش همه حرکت می کرد.
نزدیکی های خط به مکانی رسیدیم که اب زیادی در انجا جمع شده بود,هنگام نماز ظهر بود از زمین و زمان گلوله می بارید ,در گوشه وکنار بچه ها وضو می گرفتند ومشغول نماز شدند.
در رکعت دوم نماز بودند که کسی از پشت سرچفیه را از پشت سرم باز کرد
و گفت: مخلص خداوقتی نمازت تمام شد بیا از من بگیرش .
این صدا,صدای خالقی بود. بعد از سلام نماز , با شنیدن نام هواپیما هر کسی به دنبال سر پناهی می گشت ومن در کنار خاکریز دراز کشیده بودم .
ناگهان یاد خالقی افتادم .سر بلند کردم.در حاشیه دژ هنوز داشت نماز می خواند
لحظات سختی بود .صدای هجوم مجدد هواپیما ها وبه دنبال ان بارش بمبهای خوشه ای بر سر بچه ها همه را میخ کوب کرد ,غوغایی به پا شده بود .بچه ها مقاومت می کردند وارپی جی می زدنند .
انفجار بعد انفجار ,زمین و اسمان به لرزه در امده بود .در لابه لای صدای رگبار ضد هوایی وتیر بار ,فریاد محمد حسین مرا به خود اورد که می گفت
:خالقی پرید.***از دور نگاه کردم .با سرعت به طرف او سینه خیز راه افتادم
.نفسم بند امده بود .
بمب خوشه ای به وسط سرش اصابت کرده بود.نصف بدنش پودر شده بود .
خون اطراف بدنش را فرا گرفته بود .نگاهم به زیر پای او افتاد .چفیه من غرق در خون بود و او نیمه بدن به نماز ایستاده بود .
مات و مبهوت تماشایش می کردم . اشک از چشمانم سرازیر شده بود
وصحنه تلخ در برابر دیدگانم بود .ارام چفیه خونین را زیر پایش کشید م
محو تارو پود چفیه شدم .به خون و گوست و پوست او رنگ کرفته بود .
بوی خوشی همه جا را پر کرده بود .
بوییدن داشت ان چفیه ...بوی بهشت میداد... خفته بیدار از جعفر طیار