سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در جوانی، سخت در عبادت کوشا بودم .پدرم به من فرمود : «پسرکم ! کمتر از آنچه می بینم ، خودت رارنجه ساز که خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، از او به کم خشنود می شود» . [امام صادق علیه السلام]
DOKOHE
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» این دژ هرگز گشوده نخواهد شد

 

«دزفول را فراموش نکنید»! این جمله‌ای بود که در پایگاه­های هوایی عراق، برای خلبان­ها درشت نوشته بودند.

دزفول دروازه خوزستان بود و خوزستان دروازه ایران. این را هم دزفولی­ها خوب می­دانستند و هم بعثی‌ها. از همان روزهای اول، مردم دزفول فهمیده بودند که باید بمانند، مقاومت کنند، مجروح شوند و شهید بدهند، تا شهرهای دیگر بمانند. آنها یاد گرفته بودند که چطور با یک موشک که از ناکجا آباد بر سرشان فرود می­آید، کنار بیایند. مثل آن مادر پیری که دو تا از پسرهایش شهید شده بودند، آمده بود کوچه را آب و جارو می­کرد. می­گفت که دلم می‌خواهد وقتی بسیجی­ها آمدند اینجا، ببینند که ما هنوز هستیم و پشتشان را خالی نکرده­ایم. یا مثلاً آن روز که انتخابات ریاست جمهوری بود. شب قبلش پنج تا خمپاره زدند به شهر، فردا مردم شهدایشان را بردند سردخانه، بعد رفتند به کاندیدایشان رأی دادند، بعد شهدایشان را بردند به سمت گلزار شهدا تا بگویند نبض حیات، نبض اسلام و انقلاب هنوز در دزفول می‌زند.

اولویت­ها برای مردم معلوم بود. راه­پیمایی روز قدسشان را زیر موشک­باران انجام می­دادند. در سختی­ها هم اصلاً اهل کوتاه آمدن نبودند. برای مقابله با عراقی­ها، اسلحه کم داشتند. مردانه یک نارنجک می­انداختند وسط ورق بازی چند تا عراقی و با خشاب پر برمی­گشتند بین بقیه. شعار و تکبیر هم که چاشنی غم و شادی­شان شده بود. مؤمن بودند، وگرنه در آن کشاکش بلا، هر کس بود از شهر می­رفت و دنبال یک سرپناه امن. می‌گشت تا موشکی زندگی او را بر هم نزند. آن روز عراقی­ها فکر می­کردند به راحتی می­توانند از این دروازه بیایند و ایران را مال خودشان بکنند. نمی­دانستند که در آینده نزدیک، دزفول نمادی از مقاومت مردم ایران می­شود. و افتخاری برای هر کس که از ولایت دم می‌زند طوری که آن جوان دزفولی به خنده بگوید: «خمپاره که زدند ناشکری کردیم، شد گلوله توپ. قدر توپ را ندانستیم، شد موشک سه متری، از سه متری هم به شش­متر و از آن هم به نه متری و دوازده متری. برویم خدا را شکر کنیم تا پانزده و بیست متری نرسیده!» و راست می­گفت؛ دزفول انواع بمباران­ها را تجربه کرده بود. و گاهی مردم به شوخی می‌گفتند این بعثی‌ها عجب خری هستند موشک‌های دوازده متری را می‌زنند کوچة سه‌متری.

?                                                                             

موشک به خانه­های انتهای یک کوچه اصابت کرده بود. کوچه باریک بود و بولدوزر نمی­توانست برود زیر آوار مانده­ها را نجات بدهد. پیرمردی فریاد زد: «خب خانه­های ما را خراب کنید تا کوچه باز بشود.»

?

دزفول برای خودش شده بود خط مقدم جبهه. اصلاً جبهه شهری، خطرناک­تر بود. نه دشمن را می­دیدی و نه می‌توانستی او را نشانه بگیری. فقط می­توانستی شهرت را ول کنی و بروی یا بمانی و صبر کنی! و مردم دزفول ماندند و حماسه آفریدند. در شهر ماندند و حکایت این ماندن و استوار ماندن، در این چند خط نگنجید. در هیچ کتابی هم نمی­گنجد، فقط وقتی به دروازة شهر رسیدی به چشم دیگری به این مردم بنگر و وقتی از آن خارج شدی یقین بدان اگر روزی از روزها عده‌ای خواستند دروازة ایران را بگشایند به برکت اهل‌بیت علیهم‌السلام از این دژ نخواهند گذشت.

 




نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » fake ( دوشنبه 87/12/5 :: ساعت 12:52 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

یا علی گفتیم و عشق اغاز شد
ای جوانان مبادا در غفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد
اگه انگشتر مرد طلا باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کدومش خشگل تره
دل دونی
عشق با ادم
دست هایی که کمک می کنند مقدس تر از لب هایی هستند که دع
خونه تکونی
گوشت را به نجوای غروب اینجا بسپار (شلمچه)
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 78
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 58507
» درباره من

DOKOHE
fake
سلام بر دوستان/دوکوهه زائر کربلای رضاست/تازه اومده/با یه دنیا درس و یه دفتر خط دار که شبا توش مشق عشق مینویسه///

» آرشیو مطالب
شهدای حرم
پاییز 1387

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
یادداشتها و برداشتها

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب